فیسبوک
دیشب باران قرار با پنجره داشت روبوسی آبدار با پنجره داشت یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد چک چک چک چک ... چکار با پنجره داشت؟ تا نسوزم تا نسوزانم تا مبادا بی هوا خاموش... پس چگونه بی امان روشن نگه دارم سال ها این پاره ی آتش را در کف دستم؟ تا بدانم هم چنان هستم! من می شنوم رنگ صدا را آبی آهنگ تر ترانه ها را آبی در موج بنفش عطر گل می بینیم موسیقی لبخند خدا را آبی سنگ ناله می کند:رود رود بی قرار کوه گریه می کند:آبشار.آبشار! آه سرد می کشد باد باد داغدار خاک می زند به سر آسمان سوگوار سرو از کمر خمید لاله واژگون دمید برگ و بار باغ ریخت سبز سبز در بهار ذره ذره آب شد التهاب آفتاب غرق پیچ و تاب شد جست و جوی جویبار بر لبش ترانه آب از گدازه های درد در دلش غمی مذاب صخره صخره کوهوار از سلاله ی سحاب از تبار آفتاب آتش زبان او ذوالفقار آبدار باورم نمی شود کی کسی شنیده است: زیر خاک گم شوند قله های استوار؟ بی تو گر دمی زنم هر دمی هزار غم! روی شانه ی دلم هر غمی هزار بار! هر چه شعر گل کنم گوشه ی جمال تو! هر چه نثر بشکفم پیش پای تو نثار !
Power By:
LoxBlog.Com |